***بی دل...***

روزی که دلم شکستی...آن روز تمام احساسات مرا،با دست خود...در زیر خاک مدفون کردی...احساس من اکنون:آتشی است در زیر خاکستر غم!

***بی دل...***

روزی که دلم شکستی...آن روز تمام احساسات مرا،با دست خود...در زیر خاک مدفون کردی...احساس من اکنون:آتشی است در زیر خاکستر غم!

در زیر باران

سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی...

گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی...

گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی ...

او نه چشم های خیس و شسته ام را ،نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید...

 فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده

اگر با چشم های تر زیر باران نروم،چه کنم؟

آغاز یک پایان

اون روزا ما دلی داشتیم واسه بردن...

جونی داشتیم واسه مردن...!

کسی بودیم،کاری داشتیم!

پاییز و بهاری داشتیم...

سلام.

اولین متن این وبلاگم رو دارم مینویسم...برای اون کسی که جونم به جونش بسته بود.

برای اون کسی که وقتی رفت یه تیکه از دلم رو با خودش برد،اما موقعی برگشت که هیچی از اون دل نمونده بود!

نمی دونم این حرفا رو میخونه یا نه؟نمی دونم اصلاً براش اهمیت داره یا نه(البته خودش میگه داره،حقیقتش رو اللهُ اعلم)

ولی میخوام بگم چیزی برام باقی نذاشتی...

من رو از من ربودی...الان نمی دونم کیم؟! هویتم برای خودم شده یه علامت سوال گنده ی گنده،اتدازه سرم!که اگه گردنم رو خم کنم انقدر سنگینه که کمرم رو میشکونه!

میخوام اینجا حرفایی رو که نتونستم به خودش بگم به زبون بیارم...

پیش خودش میترسیدم؛از این حقیقت که بی دل شدم فرار می کردم!

اما اینجا راحت و آزاد میتونم حرف بزنم...

فکر کنم برا بار اول زیاد طولانی شد.الان خیلی خسته هستم،با خوندن حرفاش به این فکر افتادم که این دلکده رو راه بندازم...شاید...شاید تونستم  دوباره دلدار بشم...

 

.فعلاً سر در گُمم،شاید ...