***بی دل...***

روزی که دلم شکستی...آن روز تمام احساسات مرا،با دست خود...در زیر خاک مدفون کردی...احساس من اکنون:آتشی است در زیر خاکستر غم!

***بی دل...***

روزی که دلم شکستی...آن روز تمام احساسات مرا،با دست خود...در زیر خاک مدفون کردی...احساس من اکنون:آتشی است در زیر خاکستر غم!

بیدِ هفتم...

سلام .

امروز میخواستم در باره آدرس وبلاگم یه توضیحی بدم.

من که کوچیک بودم مادرجون(مادربزرگم)یه داستانی رو برام تعریف میکرد:

روزی بود روزگاری بود.توی یه بیابون کنار یه قنات ۷تا بید کاشته بودن.این بیدا رو یه خط مثل یه ردیف سرباز سرپا بودن.برای رسیدن به آب خیلی تلاش می کردن...اما بیابون خشک بود.فقط همون قناتی که نزدیکش بودن آب داشت اونم تو عمق زیاد تو دل خاک.

این هفتا بید برای رسیدن به آب تلاش میکردن،ریشه میزدن که به آب برسن...

اما صبر نداشتن بعضی هاشون.زودی نا امید می شدن...خشک می شدن،عمرشون تموم می شد.اونای دیگه هم با دیدن مرگ بیدهای دیگه ناامید میشدن.اما یه بید،اونی که بیشترین فاصله رو با قنات داشت مایوس نشد،روپاش موند با خودش گفت:

اگه من تلاش نکنم می میرم،مثل بیدای دیگه.من باید سعی خودم رو بکنم...اگه سعی کنم و صبر داشته باشم،خدا حتماً کمکم می کنه...

اون بید سعی خودش رو کردو ناامید نشد.آخرش یه روزی که  دیگه جونی براش نمونده بود،یه روزی که آخرین ذره ی قدرتش رو برا ریشه دووندن گذاشته بود،ته عمیق ترین ریشش یه احساس خنکی شیرین کرد.آره اون موفق شده بود...به آب رسیده بود.درسته که سال های زیادی از اون موقع میگذره،اما اون بید هنوزسرپاست،تونسته سایه ای برای مسافرای خسته باشه که حتی برای یه لحظه از گرمای بیابون دور باشن.

مادرجون همیشه که به اینجای قصه میرسید می گفت:ببین دخترم،همه ی ما یکی رو اون بالا داریم که خیلی مهربونه.یکی که هیچ وقت تنهامون نمیزاره.اگه حتی تمون عالم و آدم بهت پشت بکنن،اون پشت و پناهته.همون که وقتی میخوای کاری بکنی اسمش رو میاری،وقتی به مشکل بر میخوری صداش میزنی.بدون خیلی بزرگه،بدون بیشتر از خودت تورو دوست داره...

یادش بخیر مادرجون.خدا بیامرزدش.دلم براش به اندازه یه دنیا تنگه...

گاهی وقتا که دلم میگیره میگم:کاشکی خدا منو میبرد پیش مادرجون.

اما یاد داستان هفت بید می افتم،یاد بید هفتم.

آره چرا من نتونم اون بید هفتم باشم؟

تو روزگاری که بهترینم منو تنها گذاشت با یادآوری همین قصه تونستم سرپا بشم دوباره.

برای همینه که آدرس وبلاگم بید۷ هست.آخه منم بید هفتمم...

نظرات 11 + ارسال نظر
من سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ب.ظ http://mymadhouse.blogsky.com

اگه تو بید هفتمی من دیگه نمی تونم..
من همون بید اولم
نه
شاید هم بید هفتمم که بالاخره طاقتم طاق شده
...
کسی چه می دونه!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:28 ب.ظ http://bood.blogsky.com

سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده

سمفونی شعله ها پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:11 ق.ظ http://symphony-sholeha.blogsky.com

خدا مادرجون (مادربزرگتو) بیامرزه که ...
قدر این تلاش و این قنات را باید دانست!

ترش پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.b-1736-el.blogsky.com

سلام
خوبی
دستت درد نکنه که اومدی پیشم
تو هم به چه چیزایی دقت میکنیا؟
بعد از این همه متن و عکسای جیگولی رفته درست دست گذاشته رو نقطه ضعفش که چرا قلبش سمت راسته:d

رضوان جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ http://dosetdaram6ta.blogsky.com

مرسی سر زدی ..!

در مورد تبادل لینک هم موافقم

عسل دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام من سر می زنم ولی شما اپ نکردی...

عسل دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:49 ب.ظ

من بید ۱۰ هستم...

برنا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:49 ب.ظ

برنا چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:54 ب.ظ http://www.b-1736-el.blogsky.com

سلام شادی خانومه بی دل
چطور مطوری؟
دستت درد نکنه که میای پیشم
دوباره بیا
منطزرم
میتونم لینکتون کنم؟
شاد و موفق و سبز و بنفش و صورتی و نارنجی و ..
باشی
خسته نباشی
خدافزی

ترش دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.b-1736-el.blogsky.com

سلام شادی خانوم
آخه این رسمش
پس چرا آپ نمیکنی
در زمن پیلیز منم لینک کنید
کاری نداری
خدافزی

سمفونی شعله ها جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ق.ظ http://symphony-sholeha.blogsky.com

چرا نمی نویسی؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد